Wednesday, January 12, 2011

ویژ ویژ و ووژ ووژ

پسر گلم! آخه امان بده به مامان! میدونی چند وقته میخوام یک پست برات بنویسم؟ ولی هروقت که میشینم پای کامپیوتر باهام دعوا میکنی. فکر میکنی هوو آوردم سرت!
الان چند ماهه اسم گذاری های خاص خودت رو روی اشیائی که برات جالبه شروع کردی. و یک اتفاق بامزه هم افتاده اینکه تو به شدت عاشق جاروبرقی هستی و از سشوار میترسی! به نظر ما که صدای این دو تا مثل همه اما برای تو جاروبرقی ویژ ویژه و سشوار ووژ ووژ وجالبتر اینکه خونه هر کی میریم دنبال جاروبرقی شون میگردی اما به محض اینکه مامان بیچاره ات میخواد موهاش رو توی این سرمای زمستون خشک کنه یک دفعه جیغ میزنی و فرار میکنی و کلی ادای بامزه در میاری(البته ببخشید واسه من بامزه نه واسه تو!)
عاشق اخم کردنت هستم مامان جون. اینکه اونقدر جدی بهم اخم میکنی که گاهی به خودم میگم: بزرگ شود چه شود؟!
 

امروز صبح یواشکی من و بابا عیسی یک لیوان شیشه ای برداشتی و تا چشمم بهت افتاد فرار کردی. نتیجه: لیوان خرد شد و تا نیم ساعت بابا عیسی مشغول جارو برقی بود. یکی دوجای دستت خراش برداشت اما خدا رو صد هزار مرتبه شکر که جدی نبود.
به نظرم خدا قبل از اینکه به مامان ها پسر شیطون بده باید بهشون یک قلب خیلی قوی بده که با چند سکته در روز هم دوام بیارن.
امروز با هم میریم جلسه هیات حضرت زینبو تو فعلا کوچکترین عضو هیات هستی و باید در جلسات شرکت کنی. الن که من دارم مینویسم دیگه مو به سر بابا عیسات نگذاشتی. فکر کنم تا چند دقیقه دیگه فرار میکنه و میره.
اگر بهم مهلت بدی باز برات مینویسم. فریاد کمک بابات بلند شده

No comments:

Post a Comment