Sunday, June 26, 2011

اولین خراش


بعضی چیز های به ظاهر بی اهمیت هست که نمیتونم از کنارش بگذرم. حتی حاضر میشم به خاطرش یک ساعت با اینترنت ور برم تا این اتفاق حتما در روز خودش ثبت بشه. نمیدونم چرا خراش برداشتن زانوی مبین برای اولین بار من رو یکدفعه به یاد زانوهای زخم و زیلی خودم انداخت. مهد کودک که میرفتم سر هر دو تا زانوم رو از شدت زخم اصلا نمیشد دید! حتی حالا که تقریبا بزرگ شدم! پینه هاش سر زانوم هست.امروز با گل پسرم رفته بودم پیاده روی و شلوار کوتاه پاش بود واسه همین وقتی خورد زمین یک خراش کوچک روی زانوش افتاد و خاکی و اندکی خونی شد. آره این اولین زخمه و زخم ها خیلی مهم هستن.
توی این چند ماه گذشته سرعت تغییرات مبین من خیلی زیاد شده. به شدت به ساز و موسیقی علاقه نشون میده و برای خودش یک پا رقاصه! نکته جالب اینه که سلیقه موسیقی داره و هر چیزی ور نمیپسنده. طبعش به موسیقی ستنی نزدیکه و گروه رستاک رو خیلی دوست داره. یاد گرفته مامانش رو گول بزنه و به باباش چغولی منو بکنه و همه این کارها رو در حالی انجام میده که جمله سازیش کامل نشده و زبان مخصوص به خودش رو داره. الان دو روزه یاد گرفته میگه ممنون! وای که چقدر حس خوبی داره وقتی برای چیزی اطم تشکر میکنه. مدت هاست که شب ها کامل میخوابه و من خوشخواب به آرزوی خواب کامل شب رسیدم. تا چند روز دیگه از این خونه اسباب کشی میکنیم. اینجا اولین خونه مبین بود. امیدوارم توی خونه جدید هم تجربه های خوبی داشته باشه.

No comments:

Post a Comment